قسمت سوم: خشم گنده نیکو
نیکو و نیکان خواهر و برادر هستند. آنها یک خواهر کوچک هم دارند که اسمش نیکی است. یک روز وقتی نیکو سر کلاس نشسته بود، دوستش گُلی از راه رسید. گُلی میخواست کیفش را روی میز بگذارد که بند کیفش محکم خورد توی صورت نیکو. لپهای نیکو از عصبانیت قرمز شد و یک خشم گنده توی دلش مثل بادکنک باد شد؛ همان موقع بود که